لحظه هایی هستند،که هستیم
چه تنها ، چه در جمع،اما خودمان نیستیم
انگار روحمان می رود
همانجا که می خواهد،بى صدا،بى هیاهو
همان لحظه هایی که راننده ی آژانس میگوید رسیدین
فروشنده می گوید باقی پول را نمی خواهی؟
و مادر صدا میکند حواست کجاست ؟
ساعتهایی که شنیدیم و نفهمیدیم،خواندیم و نفهمیدم
دیدیم و نفهمیدیم
آهنگ بار دهم تکرار شد
هوا روشن شد،تاریک شد
چایی سرد شد،غذا یخ کرد
و نفهمیدیم کی رسیدیم خانه
و کی گریه هایمان بند آمد و کی عوض شدیم
کی دیگر نترسیدیم
از ته دل نخندیدیم و دل نبستیم
و چطور یکباره انقدر بزرگ شدیم و موهای سرمان سفید
و از آرزوهایمان کی گذشتیم
و کی دیگر اورا برای همیشه فراموش کردیم
" یک لحظه سکوت برای لحظه هایی که خودمان نیستیم "