عشق را در چشمان مادرم ودست های چروک شده پدرم یافتم
عشق را در چشمان مادرم ودست های چروک شده پدرم یافتم

عشق را در چشمان مادرم ودست های چروک شده پدرم یافتم

دلشکسته

من برای چه زنده ام؟

جایی خواندم ما آدم ها زنده ایم به سبب آنکه کسی دوستمان داشته باشد


سوالی پیش آمد !


من برای چه زنده ام ؟

من که رفتم______________

من که رفتم بنویسید دمش گرم نبود
بنویسید صدا بود ولی نرم نبود

خانه در خاک خدا داشت ، تماشایی بود
بنویسید دو خط مانده به تنهایی بود

بنویسید که با ماه ،کبوتر می چید
از لب زاغچه ها بوسه ی باور می چید

بنویسید که با چلچله ها الفت داشت
اهل دل بود وَ با فاصله ها نسبت داشت

دلش از زمزمه ی نور عطش می بارید
ریشه در ماه ، ولی روی زمین می جوشید

بنویسید زبان داشت ولی لال نشد
بنویسید که پوسید ولی کال نشد

پُرِ طوفان غزل بود ولی سیل نداشت
بنویسید که دل داشت ولی میل نداشت

پنجه بر پنجره ی روشن فردا می زد
وسعت حوصله اش طعنه به دریا می زد

سرد و سرما زده از سمت کویر آمده بود
کودکی بود که در هیئتِ پیر آمده بود

تا صدای دل خود چند تپش فاصله داشت

گاه با فلسفه ی عشق کمی مسئله داشت

این منم

من نه عاشق هستم 

و نه محتاج نگاهی که بلغزد بر من 

من خودم هستم و تنهایی و یک حس غریب 

که به صد عشق و هوس می ارزد 

من خودم هستم و یک دنیا ذکر

که درونم لبریز 

شده از شعر حقیقت جویی 

من خودم هستم و هم زیبایم 

من خودم هستم و پا برجایم 

من دلم میخواهد 

ساعتی غرق درونم باشم 

عاری از عاطفه ها 

تهی از موج سراب 

دور تر از رفقا 

خالی از هر چه فراق 

من نه عاشق هستم 

نه حزین غم تنهایی ها 

من نه عاشق هستم 

و نه محتاج نوازش یا مهر 

من دلم تنگ خودم گشته و بس... 



سکوت مرگ___________

                                             وقتـ بـــمیـــــــرم هیـــــــچ اتفاقـ نخواهد افتـــــــاد

نـــــــ جا بـ خاطرم تعطیل میشود

نـــــ در اخبار حرفـ زده میشود

نــــ خیابانـ بستـ میشود

نــ در تقویم خطـ بـ اسمم نوشتــــــــ میشود

تنها موها مادرمـــــــ کمـ سپیدتر میشـــــــود

پدرم کمــــــــ شکستــــــــ تر

اقواممان چند روز آسوده از کـــــــار

و من ..

فقط تنها گورکنـ را خستـــــــــــــــ کنـــــم ..

___________مرگ___________


میدونی؟ دوست دارم  یه اتاق باشه ..... گرم گرم .... روشن روشن ، تو

باشی منم باشم ،

کف اتاق سنگ باشه.. سنگ سفید..

تو منو بغل کردی که نترسم ، که سردم نشه نلرزم...

تو منو بغل کردی طوری که تکیه دادی به دیوار پاهاتم دراز کردی ...

منم اومدم نشستم جلوت بین دو تا پاهات

بهت تکیه دادم . دو تا دستاتو دور من حلقه کردی

من بهت میگم چشماتو می بندی؟...می گی : آره... چشماتو می بندی.

بهت می گم : قصه می گی تو گوشم ؟ می گی : آره..

و شروع می کنی به قصه گفتن تو گوشم ، آروم آروم...قصه می گی .

یک عالمه قصه بلند و طولانی که هیچ وقت تموم نمی شه ..

تو دلم دارم باهات حرف میزنم...


می دونی ؟ می خوام رگ بزنم رگ خودمو، مچ دست چپمو... یه حرکت سریع.. یه ضربه عمیق . بلدی که ؟...

نه!!! تو که نمی بینی و نمی دونی که می خوام رگمو بزنم ...

تو چشماتو بستی نمی بینی .....

من تیغ و از جیبم در میارم.... نمی بینی که  سریع می برم یه برش عمقی...

 نمی بینی که خون فواره می کنه... روی سنگای سفید

نمی بینی که دستم می سوزه و لبم و گاز می گیرم که نگم آآخ ...

که تو چشماتو باز نکنی و منو نبینی....

تو داری قصه می گی ...من شلوارک پامه دستمو می زارم رو زانوم .

من دارم دستمو نگاه میکنم . دست چپمو.....

خون ازش میاد... خون از روی زانوهام می ریزه کف سنگها ، مسیرش

قشنگه....


با دیدنش لبخند تلخی میزنم... حیف که چشمات بسته است نمی بینی ...

سیگار فیلتر سفید خودمو که همش میخندیدی میگفتی چرا عوضش

نمیکنی؟

ازتو جیبم در میارم و روشن میکنم ... میگم چشماتو بازنکن تا سیگارم تموم

شه...

میگی باشه ...


تو بغلم کردی می بینی که سردم شده ، محکمتر بغلم می کنی که گرم

بشم...

می بینی که نا منظم نفس می کشم ...

 تو دلت می گی آخی..... باز این سیگار.... بازم نفسش گرفت...

می بینی هر چی محکم تر بغلم می کنی سردتر می شم ...

می بینی که دیگه خر خر  نمی کنم . چشماتو باز می کنی و می بینی ...!!!

 می دونی ؟می ترسیدم خودمو بکشم ، از سرد شدن... از تنهایی مردن... از

خون دیدن

ولی وقتی بغلم کردی دیگه نترسیدم ؛ مردن خوب بود .آرومه آروم ...در کناره

تو ... و در آغوشه تو ...گریه نکن دیگه...

من که دیگه نیستم چشماتو بوس کنم بگم بازم گریه کردی ؟ خوشگل

شدیااااا

بعد تو همون جوری وسط گریه هات بخندی ، گریه نکن دیگه خب ؛

دلم می شکنه ... دلم نازکه...نشکونش خب ؟

من مردم ولی تو باورت نمی شه ، تکونم می دی که بیدار شم

فکر می کنی مثل همیشه قصه گفتی و من خوابیدم.

می بینی نفس نمی کشم .... خون رو داری میبنی دست چپمو هم! ولی

بازم باور نمی کنی

اونقدر محکم بغلم می کنی که گرمم شه... اما فایده نداره ....


من تمام شعرهایم را..


من تمـــــام شــــــــعرهایم را


در وصــــــــف نیامدنت ســـــــــــــروده ام !


و اگر یــــــــــک روز ناگهـــــــــــان ناباورنه ســــــــر برسی

...

دســـــــــت خالی ,حیرت زده


از شاعر بودن استعفا خواهم داد!


نقــــــاش میشوم


تا ابدیت نقش پرواز را


بر میله های تمام قفس های دنیـــــــا


خواهـــــــم کشید.

http://s5.picofile.com/file/8132432450/%D8%A8%D9%87%D8%AA%D8%B1%DB%8C%D9%86_%D8%B9%DA%A9%D8%B3_%D9%87%D8%A7%DB%8C_%D8%B9%D8%A7%D8%B4%D9%82%D8%A7%D9%86%D9%87_2.jpg

مادرشدن

ماﻣﺎﻥ ﮐﻪ ﺷﺪﻡ :

ﺑﻪ ﭘﺴﺮﻡ ﺧﯿﻠﯽ ﻣﺤﺒﺖ ﻣﯿﮑﻨﻢ ﺍﻭﻧﻘﺪﺭﯼ ﮐﻪ ﺑﺰﺭﮒ
ﺷﺪ ﺑﺎﻋﺸﻘﺶ ﻣﺚ ﯾﻪ
ﭘﺮﻧﺴﺲ ﺭﻓﺘﺎﺭ ﮐﻨﻪ ﺗﺎﺟﻔﺘﺶ ﺑﻔﻬﻤﻪ ﮐﻪ ﭘﺴﺮﻡ
ﺗﻮﺩﺳﺘﺎﯼ ﯾﻪ ﻣﻠﮑﻪ ﺑﺰﺭﮒ ﺷﺪﻩ !!

ﺭﻭﺯﺍ ﺩﺳﺘﺎﺷﻮ ﻣﯿﮕﯿﺮﻡ ﻭ ﭼﻨﻮﻥ ﺑﺎ ﻣﺤﺒﺖ ﺑﻐﻠﺶ
ﻣﯿﮑﻨﻢ ﮐﻪ ﺑﻐﻞ ﮐﺮﺩﻥ ﻋﺎﺷﻘﻮﻧﻪ ﺭﻭ ﺑﺎ ﺗﻤﻮﻡ
ﻭﺟﻮﺩﺵ ﯾﺎﺩ ﺑﮕﯿﺮﻩ !!

ﺑﻬﺶ ﯾﺎﺩﻣﯿﺪﻡ ﮐﻪ ﻫﻤﻪ ﯼ ﺁﺩﻣﻬﺎ ﺧﺼﻮﺻﺎ
ﻫﻤﺴﺮﺷﻮﻥ ﺗﺸﻨﻪ ﻣﺤﺒﺘﻨﺪ ﻭ ﭘﻨﻬﻮﻥ ﮐﺮﺩﻥ ﻋﺸﻖ ﻭ
ﻋﻼﻗﻪ ﺯﻧﺪﮔﯿﺸﻮ ﺳﺮﺩ ﻣﯽ ﮐﻨﻪ!

ﺑﻬﺶ ﯾﺎﺩ ﻣﯿﺪﻡ ﮐﻪ ﺧﺎﻧﻤﺎ ﺍﻗﺎﺑﺎﻻ ﺳﺮ ﻭ ﺳﺎﯾﻪ ﯼ
ﺳﺮ ﻧﻤﯿﺨﻮﺍﻥ ، ﻋﺸﻖ ، ﺩﻭﺳﺖ ﻭ ﻫﻤﺮﺍﻩ ﺻﻤﯿﻤﯽ
ﻣﯽ ﺧﻮﺍﻥ !

ﺑﻬﺶ ﯾﺎﺩ ﻣﯽ ﺩﻡ ﮐﻪ ﻫﯿﭽﻮﻗﺖ ﺩﻝ ﻋﺸﻘﺶ ﺭﻭ
ﻧﺸﮑﻮﻧﻪ ، ﭼﻮﻥ ﺩﯾﮕﻪ ﻧﻤﯽ ﺗﻮﻧﻪ ﺗﺮﻣﯿﻤﺶ ﮐﻨﻪ !!

ﺑﻬﺶ ﯾﺎﺩ ﻣﯿﺪﻡ ﺍﻭﻧﻘﺪﻋﺎﺷﻘﻮﻧﻪ ﺑﻪ ﻋﺸﻘﺶ ﻧﮕﺎ
ﮐﻨﻪ ﺍﻧﮕﺎﺭ ﻗﺤﻄﯽ ﺁﺩﻣﻪ !!

ﺑﻪ ﭘﺴﺮﻡ ﯾﺎﺩ ﻣﯽ ﺩﻡ ﮐﻪ ﻋﺸﻘﺸﻮ ﻋﺎﺷﻘﻮﻧﻪ ﺑﻐﻞ
ﮐﻨﻪ ﻧﻪ ﺍﺯﺭﻭﯼ ﻋﺎﺩﺕ ﻭ ﻫﻮﺱ !!

ﺑﺮﺍﺵ ﮐﺎﺩﻭ ﻫﺎﯼ ﮐﻮﭼﮏ ﺑﺎ ﻣﻌﻨﯽ ﻣﯽ ﺧﺮﻡ ﺗﺎ
ﮐﺎﺩﻭ ﺩﺍﺩﻥ ﺑﻪ ﺁﺩﻡ ﻫﺎﯾﯽ ﮐﻪ ﺩﻭﺳﺘﺸﻮﻥ ﺩﺍﺭﻩ ﺑﺸﻪ
ﻓﺮﻫﻨﮕﺶ !!

ﺑﻬﺶ ﺍﻭﻧﻘﺪﺭ ﺣﺮﻓﻬﺎﯼ ﻣﺤﺒﺖ ﺁﻣﯿﺰ ﻣﯽ ﺯﻧﻢ ﮐﻪ
ﮐﻼﻡ ﭘﺮ ﻣﻬﺮ ﺑﺸﻪ ﻭﺭﺩ ﮐﻠﻮﻣﺶ !!

ﻫﻤﻪ ﺍﯾﻨﮑﺎﺭﺍ ﺭﻭ ﻣﯽ ﮐﻨﻢ ﺗﺎ ﭘﺴﺮﻡ ﻫﻤﻮﻧﯽ ﺑﺸﻪ ﮐﻪ
ﻫﻤﯿﺸﻪ ﺍﺯ ﺟﻔﺖ ﺍﯾﺪﻩ ﺁﻝ ﺗﻮ ﺫﻫﻨﻢ ﺑﻮﺩﻩ ﻭ
ﻫﺴﺖ . ﺍﺑﻨﻄﻮﺭﯼ ﻫﻢ ﺧﻮﺩﺵ ﺍﺯ ﺯﻧﺪﮔﯽ ﻟﺬﺕ ﺑﺒﺮﻩ
ﻭ ﻫﻢ ﺟﻔﺘﺶ !!

ﻣﻦ ﺑﺨﺎﻃﺮ ﺍﯾﻨﮑﻪ ﯾﻪ ﻣﺮﺩ ﺑﺎﻣﺤﺒﺖ ﺩﯾﮕﻪ ﺑﻪ ﺍﯾﻦ
ﺩﻧﯿﺎ ﺍﺿﺎﻓﻪ ﺑﺸﻪ ، ﺣﺘﻤﺎ ﯾﻪ ﺭﻭﺯﯼ ﻣﺎﺩﺭﻣﯽ ﺷﻢ !