عشق را در چشمان مادرم ودست های چروک شده پدرم یافتم
عشق را در چشمان مادرم ودست های چروک شده پدرم یافتم

عشق را در چشمان مادرم ودست های چروک شده پدرم یافتم

دلشکسته

فلسفه زندگی

*وقتی نگاه می کردم از گل به خار رسیدم 

باخود گفتم پروردگارا چه فلسفه ای است 

دراین همسایگی چه حکمتی است ودر این بیگانگی بایک مشت خاطره های خوب وبد، 

مگه میشه تاابد زندگی کرد*

سلام

سلام 

حال همه ما خوب است وملالی نیست جز گمشدن گاه به گاه خیالی دور که مردم به ان شادمانی بی سبب میگویند* 

بااین حال اگر عمری باقی ماند طوری از کنار زندگی میگذرم که نه زانوی اهوی بی جفت بلرزد ونه این دل ناماندگار بی درمان! 

راستی خبرت دهم که من هیجده ساله خواهم شدفردا را به فال نیک میگرم. 

اگر خانه ماامدی دستمالی سفید،پاکتی سیگار،وگزیده شعر فروغ بیاور.اینجا احتمال گریستن ما بسیار است. 

می دانم که هوای انجا هوای باز نیامدن است! 

نامه ام باید کوتاه باشد.بی حرفی از الهام وائینه. 

پس از نو برایت مینویسم حال همه ما خوب است ام تو باور نکن...!